دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و رود خانه چرگت و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و رود خانه چرگت و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل). هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک. سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست که گل مهرۀ نو بپرداخته ست. سعدی (بوستان). ، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل). هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک. سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست که گل مهرۀ نو بپرداخته ست. سعدی (بوستان). ، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان واقع در 82000گزی جنوب باختری بزمان، کنار راه مالرو بمپور به کهنوج. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان واقع در 82000گزی جنوب باختری بزمان، کنار راه مالرو بمپور به کهنوج. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اسم فارسی نسرین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث). ورد چینی. گل سفید. (مجمع الجوامع) : کنم ز بوی وفا زخم غیر را ناسور بدست چون گل مشکی است نقد داغ مرا. اسماعیل ایما (از آنندراج)
اسم فارسی نسرین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث). ورد چینی. گل سفید. (مجمع الجوامع) : کنم ز بوی وفا زخم غیر را ناسور بدست چون گل مشکی است نقد داغ مرا. اسماعیل ایما (از آنندراج)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
نوعی از گل است که به نام گل همیشه بهار هم خوانده میشود: وآن قطرۀباران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار. منوچهری. گل زرد و گل خیری و بید باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری. منوچهری. و رجوع به خیری شود
نوعی از گل است که به نام گل همیشه بهار هم خوانده میشود: وآن قطرۀباران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار. منوچهری. گل زرد و گل خیری و بید باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری. منوچهری. و رجوع به خیری شود
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو باغی کند پر از گل سوری و ارغوان. فرخی. تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. ماه را در نقاب کافوری بسته چون در چمن گل سوری. نظامی. جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری. سعدی (خواتیم). غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو باغی کند پر از گل سوری و ارغوان. فرخی. تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. ماه را در نقاب کافوری بسته چون در چمن گل سوری. نظامی. جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری. سعدی (خواتیم). غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
وآن تل بحری و تل بلیخ است. شهر کوچکی است میان قلعۀ مسلمه بن عبدالملک و رقه و در وسط آن قلعه ای است و دارای بازار و آسیاهاست. (از معجم البلدان) ، یوم تل محری، از ایام عرب است پس از اسلام، که در آن جنگی بین قیس و تغلب رخ داد. (مجمع الامثال)
وآن تل بحری و تل بلیخ است. شهر کوچکی است میان قلعۀ مسلمه بن عبدالملک و رقه و در وسط آن قلعه ای است و دارای بازار و آسیاهاست. (از معجم البلدان) ، یوم تل محری، از ایام عرب است پس از اسلام، که در آن جنگی بین قیس و تغلب رخ داد. (مجمع الامثال)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ابن عبدالرحمان بن احمد بن یونس بن عبدالاعلی صدفی مصری. مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن...) و نیز علی (ابن عبدالرحمان بن...) شود ابن ابی حزم قرشی دمشقی مصری شافعی. مشهور به ابن نفیس و ملقب به علاءالدین. رجوع به ابن نفیس و علی (ابن ابی حزم...) شود ابن سندبن علی بن سلیمان. وی در اصل لواتی بود ولی در ابیار می زیست و از شافعیان مصر بود. رجوع به علی ابیاری شود ابن یعقوب بن جبریل بن عبدالمحسن بکری مصری شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی بکری شود ابن عبدالله سفطی مصری مالکی. مشهور به وراق و ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی وراق شود ابن خلیل مرصفی یا مرصفاوی مصری مدنی شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی مرصفی شود
ابن عبدالرحمان بن احمد بن یونس بن عبدالاعلی صدفی مصری. مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابن یونس (ابوالحسن علی بن...) و نیز علی (ابن عبدالرحمان بن...) شود ابن ابی حزم قرشی دمشقی مصری شافعی. مشهور به ابن نفیس و ملقب به علاءالدین. رجوع به ابن نفیس و علی (ابن ابی حزم...) شود ابن سندبن علی بن سلیمان. وی در اصل لواتی بود ولی در ابیار می زیست و از شافعیان مصر بود. رجوع به علی ابیاری شود ابن یعقوب بن جبریل بن عبدالمحسن بکری مصری شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی بکری شود ابن عبدالله سفطی مصری مالکی. مشهور به وراق و ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی وراق شود ابن خلیل مرصفی یا مرصفاوی مصری مدنی شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی مرصفی شود
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
عمل و شغل گل کار. عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان، گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار
عمل و شغل گل کار. عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان، گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار